آوا جونمآوا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

آوای دلنشین زندگی ما

بهمن ماه 1393آوای نازما

سلام عزیزم این ماه خیلی ماه خوبی بود.عروسی دایی حسن(دایی باباوحید)برگزارشد.شما کلی آماده شده بودی ولی خیلی بهت خوش نگذشت والبته بخاطربداخلاقیت اصلا نتونستم توی مراسم ازت عکس بگیرم. از هنرمندیهای این ماه همین بس که مثل طوطی همه چی رو تکرار میکنی و ما باید خیلی مواظب صحبتهامون باشیم...... درادامه برات کلی عکس میزارم.......   این عکسو توی خونه قبل از رفتن به عروسی گرفتم اینم عکسهای یه عروسی دیگه... آواگلی ،امیرعلی جون و ریحانه خانوووم   شما و باباخلیل اینم عکسهای پاتختی   ساریناجون و عارفه دوستای خوبت قربون فیگورات بررررررررم من ...
19 بهمن 1393

دی ماه1393آوایی

شیرین زبون مامان سلام یا به قول خودت "سل" دیگه ماشاله مثل طوطی شدی و هرچی رو میگیم تکرار میکنی.وقتی برات شعر میزارم سعی میکنی همراهش بخونه یا اهنگش رو بزنی. وقتی از1تا10 رو میشمریم  باهامون تکرار میکنی وقتی هم به 10میرسی میگی هورااااااااااااااااا و دست میزنی خیلی از لغات رو خوب میگی مثلا: آدا(آوا)،خالی(خاله)،بیلا(بیا)،بلی(بله)،سی لی(سی دی)،گوجی(گوجه)،مووووووز،دوکتور(دکتر)،دریا،موووج،سالی(ساحل) و عم .مامان تی تی و مامازی و تا چند روز پیش به تبلت میگفتی ت ت ولی از امروز گفتی (تبید)و خیلی لغات دیگه.... اسم  امیرعلی جونم خیلی ناز میگی که تلفظش سخته (ایی یی)   25آبان وقتی باباوحید خوابیده بود رفتی بالاسرشو خیلی با نازگف...
9 دی 1393

کلاس مادر و کودک آوایی

آواجون مامان یه دنیا دوستت دارم دخترگلم چندماهی رو کلاس مادر وکودک میرفتیم خیلی خیلی خوبی بود و شادی تو برای من بهترین دلیل بردنت به کلاس بود .البته از این ترم جای دیگه میریم چون چندجلسه است که دیگه خیلی چیزجدید یادنگرفتی. آوا و دوستای خوبش مخصوصا امیرعلی      آوا ودوستای نازش به ترتیب از سمت راست: امیرعلی،آوا،پارسا،سعید،مهتاجون                       آوا درحال بازی.....   آوا درحال خوراکی خوردن...(به برکت این کلاس یخورده میوه میخوردی) آوا بعداز بازی با رنگ......(غیراز...
27 آبان 1393

آبان 93آوای دلنشین ما

  خوشگل ترین دختر دنیا سلام ماه آبان مصادف بود با شروع محرم وشما هم خیلی سرماخوردی و حسابی من وبابا ناراحت بودیم و مجبورشدیم 3باربریم دکتر..... خداروشکر خوب شدی ولی الان که دارم این پست رو میزارم دوباره ابریزش داری قربونت بره مامان بهار،زودخوب بشو ...... حالاچندتا از عکسهای نازت رو میرارم. یه  روز هم با خاله مایده جون  رفتیم کیدزکلاپ مجتمع کورش که خیلی  برات جذاب  بودو دوست داشتی.حسابی راه رفتی وقتی اومدیم خونه خیلی ناز خوابیدی. در ادامه........ اینها هم چند تا از عکسهای اونروز..                  ...
19 آبان 1393

مهرماه1393

سلام عزیزمامان اول اینکه ببخشید خیلی دیروبلاگت رو آپدیت کردم.امیدوارم جبران کنم اتفاقهای خوب این ماه تولد امیرعلی خان بود که چون تولداصلیش توی دهه اول محرم افتاده خاله سارا زودتر براش جشن گرفتن.تم تولد عزیزخاله پوو بود که خاله سارا خیلی  خوب تزیین کرده بودن. بریم سراغ عکسها....     امیرعلی بذار کلاه تولدت رو درست کنم... مثل یه خانم وآقای محترم ..... خانم وآقای محترم در حال قدم زدن.... آوا و پو.. آوا درحال بازی با اسباب بازیهای امیرعلی(این کار رو خیلی دوست داری مخصوصا که به خود امیرعلی اجازه بازی ندی!!!!!!!!!) واقعیتش ماهم از فرصت استفاده کردیم وجشن قدم رو ...
7 آبان 1393

اولین قدم آواجونم

یگانه دخترم! آسمانم! قدم به قدم مطمئن و آرام گام بردار گام بردار و بسمتم بیا که با دستانی باز منتظر در آغوش کشیدنت هستم. آسمانم قدم پشت قدم بردار و از زمین خوردن نهراس، محکم بایست و دوباره از نو آغاز کن که این اولین درس زندگی توست. آسمانم ! گام بردار و به سوی زندگی رهسپار شو و بدان بعد از هر قدم اثری به جا می ماند. ...
15 مهر 1393

کنسل شدن کلاس شنا

   سلام آواگلم جلسه دوم کلاس شنا اصلا خوب نبود.اولا که شما کم خوابیده بودی و بداخلاق بودی .دوما  استخر گلبانگ اصلا برای کلاسها همکاری نکرد  و مهد هم پاسخگو نبود.این جلسه آب استخر سرد بود و خدا رو شکر به خاطر گریه شما ،ما توی آب نرفتیم ولی مامانها و نی نی های دیگه خیلی سردشون شده بود.واقعا خیلی بخاطر این کار مهد و استخر ناراحتم چون برای زمانش خیلی برنامه ریزی کرده بودم. فعلا با مامانهای دیگه درحال مذاکره با مهد هستیم در اولین فرصت خبرهای جدید رو میزارم.
7 مهر 1393

آواجونم راه افتاد ، دلم به تاب تاب افتاد

سلااااااااام آوا جونم  چند  روزی  بود که خودت می ایسته ولی از روز 2مهر اولین قدمهات رو برداشتی  .چشمم زیرپات دخترم انشاله راه زندگیت همیشه روشن و باز باشه و باقدمهای محکمت به بهترینها در دنیا برسی.امروز قدمهات بیشتره و  کمتر دستت رو جایی میگیری.واکر رو هم خیلی  دوست  داری و خیلی  با سرعت باهاش راه میری. ولی  7مهر دخترگلم کولاک کردی و حسابی  راه رفتی .دستات رو میگیری جلو که تعادل داشته باشی و بعد تند تند قدم برمیداری. صبح که  توی اتاق داشتی بازی میکردی و یه دفعه صدای  باباوحید رو شنیدی،سریع بلند شدی و از اتاق اومدی بیرون و باباوحید رو  صداکردی."بابایی ،بابایی،،،،&q...
7 مهر 1393

شهریورماه آوایی

سلام دختر یکساله مامان بهار . خدا رو هزاران مرتبه شکر.آواگل یکساله ما چند روز بعد از تولدش یعنی روز8شهریور وقتی با خاله مایده جونی داشت بازی میکرد اسم خودش رو صدا زد"آدا" قربون آوا گفتنت بشم من.الان هم  وقتی عکست رو جایی میبینی سریع میگی "آدا"  کلمه بعدی باباوحیده .که اینطوری میگی"بابا بابا بابا وید"  چند روز پبش هم که ماهی اسباب بازیت رو از زیر تخت درآوردم؟؟؟؟؟وقتی ماهی رو دیدی کلی ذوق کردی و گفتی"مایی" البته کلمات شوت و تاب و دست رو هم خوب میگی.فدات بشم من عزیزشیرین زبونم این هفته چندتا کلمه دیگه هم یاد گرفتی"آب" و خیلی قشنگ وقتی شیشه ابخوریت رو میببنی مبگی اب اب از همه مهمتر گفتن کلمه "مامانی" که دل من رو برده خیل...
2 مهر 1393