آوا جونمآوا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

آوای دلنشین زندگی ما

چندتا عکس دیگه از لباسات

سلام آواجونی خوبی جیگرطلا دیگه شمارش معکوس اومدن شما شروع شده ،ماهم منتظریم تا گل روی شما رو زودتر وصدالبته با تن سالم ببینیم. دیروز دوست وهمکار من (خاله فریبا)بهمراه ٢تادیگه از همکارام اومده بودن بهم سربزنند.خاله فریبا جون زحمت کشیدن یه سری هدیه برات آورده بود که البته کاردست هنرمند خودشه.همه کلی باهاش ذوق کردند،من وبابایی هم  که خیلی خیلی خوشمون اومد .دستشون درد نکنه انشااله بتونیم برای نی نی دارشدن خودشون جبران کنیم.شما هم بگو:آمین   بازم دست خاله فریبا درد نکنه،بوس بوس از طرف من وآواجونی این  لحاف  رو هم مامان تی تی جونی درست کردند.این چند ماهه برای من وشما خیلی خیل...
31 مرداد 1392

عید فطرت مبارک

سلام بابایی سلام مامانی خوبی گلمون چه خبرا بابایی؟ خدمتتون عرض کنم که امروز عید فطره و من و مامانی هم خونه ایم و یه چیزی که برام قشنگتر شده اینه که به حرفام واکنشهای معنادارتری نشون می دی و فکر کنم صبحا بابایی بیدارت کنه و قشنگ که خواب از کلت پرید، تحویل مامانی میدت و میره سرکار.این حس شدیدا داره تو من تقویت میشه و دختر نازمم همراهی میکنه...... خوب بابایی دیروز با مامانی رفتیم آتلیه و آخرین عکس دوتایمون را انداختیم ولی اولین عکسهای سه تایی مون را منتها با لباسا و عروسکات انداختیم. بابایی واقعا دیگه خیلی منتظریم.خیلی دلتنگ و خیلی هیجانی. دخترم انشالله این هفته میرم رویان برای کارهای بندنافت.تحملت رو بیشتر کن.دکترات هم میگن بین ...
18 مرداد 1392

یک ماه تا ماه

سلام ماه بابایی سلام عزیزم خوبی دلبرم اول از همه ازت ممنونم که مراقب خودتو و مامانی هستی، دلبر بابایی مامانی دیروز رفته دکتر، دکتر یه ذره نگرانش کرده که نی نی گلمون نباید انقدر خودشو سفت کنه، چیکار می کنی بابایی؟؟ خوشگلم می شه یه ذره دیگه تحمل کنی آخه از  فردا مامان میره تو هفته 35. بابایی این یکی دو شبه ایام قدره و دعای مامان و بابا شما و امیر علی خاله ایناست. راستی بابا خلیل هم کربلا برات دعا می کنن. بابا پارسال تو این شبا خدا شما رو برامون مقدر کردن.امسال چی مقدر می کنن که خودشون راضی و ما هم راضی باشیم. اما از خدا می خوام اول سلامتی خودتو و مامانی و بعد عاقبت بخیری و دل شادت باشه. بابایی خودم خیلی خرابم.کلا کارها و...
8 مرداد 1392

سلام نازگل مامان ،بابا

  خوبی دخملم خوبی جیگرم،اگه بدونی مامان وبابا چقدر دوستت دارن .اگه بدونی چقدر دلشون میخوادزمان سریعتر میگذشت.آخه ما داریم برای دیدن ،بوسیدن وبغل کردن دخمل گلمون لحظه شماری میکنیم.این انتظار خیلی خیلی خیلی قشنگه ولی خیلی خیلی خیلی خیلی هم سخته؟؟؟؟؟؟ بگذریم،هفته پیش جمعه شام خونه خاله سارا بودیم ،عمو علی زحمت کشیده بودن و یه پیتزای خانگی خیلی خوشمزه درست کرده بودند (البته پیتزای من وخاله سارا ویزه بود) ،اون شب خیلی خوشگذشت وآخر شب هم مامان زهرا وبابا حسین که همسایه خاله سارا اینا هستند به جمع ما اضافه شدن.اگه بدونی نازگل من، مامان معصومه (مامان باباحسین)یه لحاف خیلی خوشگل مخمل نارنجی برات درست کردن .خیلی خیلی خوشگله و مهمتر ا...
26 ارديبهشت 1392