آواجونم راه افتاد ، دلم به تاب تاب افتاد
سلااااااااام
آوا جونم چند روزی بود که خودت می ایسته ولی از روز 2مهر اولین قدمهات رو برداشتی .چشمم زیرپات دخترم انشاله راه زندگیت همیشه روشن و باز باشه و باقدمهای محکمت به بهترینها در دنیا برسی.امروز قدمهات بیشتره و کمتر دستت رو جایی میگیری.واکر رو هم خیلی دوست داری و خیلی با سرعت باهاش راه میری.
ولی 7مهر دخترگلم کولاک کردی و حسابی راه رفتی .دستات رو میگیری جلو که تعادل داشته باشی و بعد تند تند قدم برمیداری.
صبح که توی اتاق داشتی بازی میکردی و یه دفعه صدای باباوحید رو شنیدی،سریع بلند شدی و از اتاق اومدی بیرون و باباوحید رو صداکردی."بابایی ،بابایی،،،،"
چندتااز عکسهات رو برات میزارم.انشاله در اولین فرصت برات جشن قدم هم میگیربم.هوراااااااااااا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی