شیرین ترین خاطره عمرم
بازم سلام
خاله جون می خوام امروز برات یه خاطره خیلی خیلی قشنگ تعریف کنم
تقریبا یک ماه و نیم پیش ( دقیقا 15 دی ) ، ما خونه خاله الهام ( دختر خاله من و مامان بهار ) دعوت بودیم . بعد از ناهار مامان تی تی با جعبه شیرینی که گرفته بودن این خبر خوب رو به ما دادن و گفتن" خان جون شدم !!!!!!!!!!!"
من که اینقدر ذوق کردم که خدا می دونه و کلی بالا و پایین پریدم.
نا گفته نماند که تا دو هفته پام شدیدا درد می کرد. که همش فدای تار موی شماو مامانت !
بعدشم من و خاله جونی و مامان بهار کلی احساساتی شدیم.
دیگه از اون روز وقتی سر کلاس یوگا مربی می گه یه خاطره خوب رو تو ذهنتون یادآوری کنید لازم نیست کلی زور بزنم تا یه چیزی یادم بیاد ، و نه تنها سرکلاس بلکه همیشه این لحظه تو یادمه و باعث می شه لبخند رو لبام بشینه.جالبه که جلسه قبل از این اتفاق یعنی سه روز پیش وقتی مربی گفت یه خاطره خوب رو به یاد بیارین من فکر کردم کی میشه این اتفاق بیفته و برای من خاطره بشه و توی ذهنم این لحظه رو تجسم کردم ولی انصافا خیلی قشنگ تر از اونی بود که فکر می کردم.
حالا ایشالا مامان بهار در ادامه باقی ماجرا رو برات تعریف می کنن.
برات آرزوی سلامتی می کنم.
البته خاله الهام یه اشتباه از من گرفتند !!!!
گفتند که مامان تی تی اون روز برای اعلام گفتند : نن جون شدن !!!!!!
بابت این اشتباه پوزش می طلبم!!!